رویـــای ســبـز
 
چهار شنبه 7 / 6 / 1398برچسب:, :: 2:3 ::  نويسنده : حبیب اله حکی

سلام دوستان عزیزم به وبلاگ خودتون خوش اومدین

در ضمن ایمیل خودتون رو تو خبرنامه بنویسید تا جملات عاشقانه براتون ارسال شود

.

یک شنبه 11 / 6 / 1390برچسب:, :: 1:45 ::  نويسنده : حبیب اله حکی

 

که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد




.

یک شنبه 10 / 6 / 1390برچسب:, :: 1:16 ::  نويسنده : حبیب اله حکی

امروز مورخ : 10/06/1390 از بزرگترین روزهای بد زندگی من بود

چرا؟

چون بهترین دوستم ازم رنجید و امیدوارم که منو ببخشه و فرصت دیگه ای بهم بده.

آه ای رفیق
از چه فراموش کردهای
آه ای رفیق
آن را که نقد هستی خود پاک باخته
آن را که غم خریده و شادیفروخته
آن را که چون شراره به یک لحظه سوخته
اما به حال سوخته یک عمرساخته
آه ای رفیق
نان گرم سفره ام را با تو قسمت کردم ای دوست
هر چه بود از من گرفتی غیر اه سردم ای دوست
دشمن من بودی ای رفیق رهم
دشمن این قلب پاک و بی گنهم
نام تو فانوس هر مسافر شب
از چه نتابیدی برشب سیهم
آه ای رفیق
...
آه ای رفیق
 
 
 من به خط وخبری از تو قناعت کردم قاصدک کاش نگويی که خبر يادت نيست
عطش خشک تو بر ريگ بيابان ماسيد کوزه اي دادمت اي تشنه مگر يادت نيست تو که خود سوزی هر شبپره را ميفهمی باورم نيست که مرگ بال و پر يادت نيست تو به دلريختگان چشم نداری بيدل انچنان غرق غروبی که سحر يادت نيست يادم هست يادت نيست خواب روزانه اگر درخور تقدير نبود پس چرا؟....

 
بی خبر از همدیگر آسودن چه سود. بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود زنده را باید به فریادش رسید ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود

 
قلب ها دریچه ی نفوذند و صادقانه نفوذ کردن پایدارترین مهمانی است
 
 

.

شنبه 8 / 6 / 1390برچسب:, :: 11:44 ::  نويسنده : حبیب اله حکی

توصیه میکنم این مطلبو بخونی خیلی عالیه پشیمون نمیشی

نظر هم یادت نره ممنون

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس ..

واقعا دوران کودکیمان چه زود گذشت و رفت و همچنان روزهها و شبها میگذرند و هر سال نو که برسد میگوئیم یک سال گذشت اما این سالها میایند و میروند واین عمر ما ادمهاست که میگذرد و دیگر برنمیگردد داشتم داخل دنیای مجازی چرخی میزدم که داستانی زیبا و بیاد ماندنی دوران دبستان را دیدم و مرا به دوران قبل برد یادش بخیر

چندین داستان خاطره انگیز و زیبا از دوران دبستان که دیگر خبری از آنها در کتابها نیست برای من که خیلی جذاب و خواندنی بود نظر شماها را نمیدانم و دوست دارم نظرات خودتان را بعد از خواندن داستان و آن حسی را که داشتید بیان کنید

 گاو ماما می کرد

 گوسفند بع بع می کرد

 سگ واق واق می کرد

 و همه با هم فریاد میزدند حسنک کجایی

 داستان:

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مانند پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد.کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر میشکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود.ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت.ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست که لباسش را درآورد.ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد و کبری و مسافران قطار مردند .اما ریز علی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود.الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او اصلا حوصله مهمان ندارد.او پول ندارد که شکم مهمان ها را سیر کند.

و در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.

و کلاس بالایی دارد.او فامیل های پولداری دارد .

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت.اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستانهای قشنگ وجود ندارد.

 

.

چهار شنبه 7 / 6 / 1390برچسب:, :: 9:5 ::  نويسنده : حبیب اله حکی

 

 

 

... و اما معمای زندگانی

چه ساده با گریستن خویش زاده می شویم

و چه ساده با گریستن دیگران از دنیا می رویم

و میان این دو به سادگی معمایی میسازیم

به نام زندگی

 

می‌نویسم، چون می‌دانم هیچ گاه نوشته‌هایم را نمی‌خوانی، حرف نمی‌زنم، چون می‌دانم هیچ گاه حرف‌هایم را نمی‌فهمی، نگاهت نمی‌کنم، چون تو اصلا نگاهم را نمی‌بینی، صدایت نمی‌زنم، زیرا اشک‌های من برای تو بی‌فایده است، فقط می‌خندم، چون تو در هر صورت می‌گویی من دیوانه‌ام

.

چهار شنبه 7 / 6 / 1390برچسب:, :: 3:43 ::  نويسنده : حبیب اله حکی

 

 

خداوندا

از بچگی به من آموختند همه را دوست بدارم

حال که بزرگ شده ام  و  اکنون

کسی را دوست می دارم

میگویند:

...

فراموشش کن

ارسالی از دوست عزیز znu admin

.

چهار شنبه 7 / 6 / 1390برچسب:, :: 1:37 ::  نويسنده : حبیب اله حکی

 

 

 

باز باران 

نگویید با ترانه


می سرایم این ترانه جور دیگر

.

.

.

باز باران بی ترانه

دانه دانه

می خورد بر بام خانه


یادم آید روز باران


پا به پای بغض سنگین


تلخ و غمگین


دل شکسته


اشک ریزان


عاشقی سر خورده بودم


می دریدم قلب خود را


دور می گشتی تو از من


با دو چشم خیس و گریان


می شنیدم از دل خود


این نوای کودکانه


پر بهانه


زود برگردی به خانه


یادت آید هستی من


آن دل تو جار می زد


این ترانه


باز باران


باز می گردم به خانه

 

و یکبار هم یادی از کودکیمان

یادش بخیر

 

.

دو شنبه 5 / 6 / 1390برچسب:من چیستم, :: 15:45 ::  نويسنده : حبیب اله حکی

من چیستم ؟

افسانه ای خموش در‌ آغوش صد فریب

گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم

خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای

رازی نهفته در دل شب های جنگلی

 من چیستم ؟

فریادهای خشم به زنجیر بسته ای …

بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون

زهری چکیده از بن دندان صد امید

دشنام پست قحبه ی بدکار روزگار

.من چیستم ؟

بر جا ز کاروان سبک بار آرزو

خاکستری به راه

گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان

اندر شب سیاه

من چیستم ؟

یک لکه ای زننگ به دامان زندگی

و زننگ زندگانی آلوده دامنی

یک ضحبه ی شکسته به حلقوم بی کسی

راز نگفته ای و سرود نخوانده ای

.من چیستم ؟

من چیستم ؟

لبخند پر ملامت پاییزی غروب

در جستجوی شب

یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات

گمنام و بی نشان

در آرزوی سرزدن آفتاب مرگ

«دکتر ع.ش»

.

چهار شنبه 7 / 6 / 1385برچسب:, :: 1:3 ::  نويسنده : حبیب اله حکی

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود.. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.» روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.

مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
« امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! »

.

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

من چیستم ؟/ افسانه ای خموش در‌ آغوش صد فریب/ گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم/ خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای/ رازی نهفته در دل شب های جنگلی/ من چیستم؟/ ..... .
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویـــای ســبـز و آدرس roeyayesabz.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 18
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 46
بازدید کل : 26559
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


-
- تماس با ما -

انتخاب بهترين وبلاگ ماه
-